سمیرا پرسید چیه خوشحالی پریسا؟ پریسا سرش را پایین انداخت ، به ناخن هایش نگاه کرد و با لحن بي تفاوتي گفت هيچي سمیرا روی صندلی کنار میز مطالعه نشست و کنترل تلويزیون را برداشت ‹که هیچی ... باشه مام که هویج پخته... آخرش که مجبوری بگی› وانمود کرد دارد کانال تلوزیون را عوض می کند و زیر چشمی به پریسا که هنوز با لبخند به گوشه ی ناخن هایش ور می رفت نگاه کرد گفت : باااااشه. اصلا شما هیچ وقت هیچی نگو . به جاش من تا دلت بخواد تعریفی دارم. منتظر به پریسا زل زد. پریسا با همان لبخند کمرنگ مرموزش از جا بلند شد. بی توجه به سمیرا یا صحنه ی تعقیب و گریزی که از تلویزیون پخش می شد رفت سراغ کشوی پایین تختش.وسایل در هم ریخته ی توی کشو را کمی جابجا کرد - ببینم تو ست مانیکور منو ندیدی - ست مانیکور؟؟ به به پریسا خانم ...خبریه ؟ بلند شد تا جعبه را که می دانست از دوماه پیش که از کنار شوفاژ جمعش کرده بود و گذاشته بود توی کمد پشت آینه پریسا سراغش نرفته بیاورد. همین طور که سعی می کرد پوست بیرون زده ی گوشه ی ناخن اش را با دندان جدا کند با بی خیالی گفت : تو هم که همیشه رو موج بادا بادا مبارک بادی. می خوام ریشه های اینارو بگیرم از صبح اعصابم رو خورد کرده اند. ابرو های قهوه ای اش را کمی بالا برد. می دانست که با این کار پخته تر و عاقل تر به نظر می آید. خم شد تا جعبه را روی تخت کنار پریسا بگذارد - اون لبخند و این ست و از ظهرم که رسیدی که همش پای آینه ای ... منم که بعد از سه چهار سال تو رو نمی شناسم هیچ. این دفعه کیه؟ . پریسا از کمر بر گشت تا بتواند به چشم های صورت توی آینه که موهایش را جمع می کرد نگاه کند - این دفعه؟ واقعا به نظرت من همیشه به خاطر یه پسر خوشحالم ؟ گوشه ی لب توی آینه جمع شد - واااا !!! بی خیال من کی همچین حرفی زذم ... گفتم تو خیابون نسیم رو دیدم امروز؟ حدس بزن با کی. لبخند روی صورت پریسا برگشت سوهان باریک را از جعبه درآورد و بی توجه گفت : لابد کیوان فتاحی - کیوان اگه بود که دیگه حدس زدن نداشت خره. می شناسی پسررو ولی از بچه های کلاس . سه تا حدس می تونی بزنی. - بیکارم انگار. خودت بگو دیگه (دستش را به طرف چراغ بالای سرش گرفت . به انگشت کوچک اخم کرد و رفت سراغ انگشت بعدی). اصلا به من و تو چه ربطی داره. با هر کی هست ایشالا خوشحال باشند. برای آخرین بار موها را با کش جمع کرد بالای سرش و رفت نشست روی تخت که پتوی بنفشش طبق معمول مچاله شده بود پریسا با اخم نگاهش کرد - بله می دونم کف پامو بدون جوراب روی تختت نمی ذارم. ربط داره پریسا خانم ربط داره. این چیزا همیشه به همه ربط داره. نمی دونی چه قدر راحت و جور بودند با هم . فقط کم مونده بود دست بندازن گردن همدیگه وسط خیابون . انگار نه انگار که تا همین هفته پیش یه دقیقه هم از اون کیوان بی خاصیت جدا نمی شد! حالا باز خداروشکر این یکی یکم آدم حسابیه . بیا اینم راهنمایی . بدت نمیاد از پسره. حالا حدس هاتو بزن. اگر نتونستی میگم بهت. ناخن سوم همیشه مایه ی دردسرش بود . پانزده سال فشار مداد و خودکار حالتش را خراب کرده بود. بی حوصله گفت می دونی چیه؟ ترجیح می دم ندونم . اگه بدونم نمی تونم تو صورت هیچ کدومشون معمولی نگاه کنم. سمیرا چپ چپ نگاهش کرد. همان طور که روی تخت ولو شده بود دست راستش را دراز کرد و کنترل تلویزیون را از جلوی پای پریسا برداشت. - اصلا بکشیمیم دیگه نمیگم بهت... این تلویزیون هم که خدارو شکر هیچ وقت هیچی نداره. کی بشه از این خونه خلاص شیم بریم یه خونه ای که صاحب خونه اش آدم حسابی باشه انقدر گیر نباشه سر ماهواره . تو که یه چیزیت هست نمیگی. حوصله ی تعریف شنیدن هم که نداری. من میرم بشینم سر جزوه ی فارماکولوژیم. تو نمیخوای شروع کنی برای امتحان؟ - صبح سر کلاس بیوشیمی خوندم 2-3 جلسه اش رو. دست راستش را جلوی نور گرفت و لبخند دیگری زد. معلوم بود از کارش ناراضی نیست. سمیرا کیفش را کنار تخت خالی کرد... نچ. جزوه مو تو ماشین جا گذاشتم. حوصله ندارم برم تا پایین بیارمش . تو که نمی خوای درس بخونی الان بردارم مال تو رو؟ سمیرا لبخند کوچکی را که برای لحظه ای از روی صورت پریسا رد شد ندید. همان طور که سرش پایین بود جواب داد: آخه فارمام تمیز نیست زیاد . - لوس نشو دیگه. میگم حوصله ی لباس پوشیدن و تا پایین رفتن ندارم. بردارم دیگه؟ - آخه پیش خودم نیست و لبخند دیگری زد. این بار لبخند از چشم سمیرا که با شیطنت به پریسا نگاه می کرد پنهان نماند. - ا؟؟؟ پس جزوه دادی بهش . حالا دیگه باید بگی وگرنه کل فردا رو میافتم دنبالت تا مجبور بشه جلوی خودم بیاد جزوتو پس بده. فقط سه تا ناخن دیگر مانده بود بعد می توانست دست هایش را بشوید و از دست سمیرا هم خلاص شود. - حالا سکوت؟ اگه بگی منم میگم نسیمو با کی دیدیم امروز - این جوری که برد برد توئه هر دو طرفش . من کی خواستم بدونم نسیم با کی بوده! اذیتم نکن میگم به موقعش بهت. - پس جدی ه ! یعنی یک کم بیشتر اصرار کنم هم نمیگی؟ -.... - پس حداقل بگم نسیم با کی بوده ؟ نگم می ترکم. - چقدر خاله زنکی تو دختر بگو به شرطی که دست از سر من برداری بعدش.. - دادادادام . و اینک آخرین شکار بانو نسیم معرفی می گردد ... جناب آقای دکتر فاضل آخرین ناخن را نیمه کاره رها کرد. کدوم فاضل؟ - مگه چند تا فاضل داریم تو کلاس؟ نیما فاضل دیگه. - آهان ... خب به سلامتی. سوهان را سر جایش گذاشت. جعبه را بست و رفت سمت دستشویی. سمیرا برای یک لحظه با اخم نگاهش کرد: ناخن کوچیک رو یادت رفت به نظرم... - حوصلمو سر بردند . هیچ فرقی هم با اولش نمی کنه. از کمد پشت روشویی ناخن گیر را برداشت. سمیراهمین طور که سرش پایین بود خیلی شاد و معمولی گفت: ا حیف... الان یادم اومد من اصلا فردا نمیرم دانشکده، نیستم وقتی جزوتو پس میاره، حالا هر کی که هست
نظرات شما عزیزان: