کمی گیجم کمی منگم ، عجیب است / پریده بی جهت رنگم ، عجیب است
تو را دیدم همین یک ساعت پیش / برایت باز دلتنگم ، عجیب است
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * * * * * * * *
دیگـر فرصتی بـرای پیامک دادننیست
دست واژه ها را می گیرم
و به دیدنت می آیـــم
دلتنگیت در هیچ پیامی نمیگنجد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * * * * *
اشکهایم که سرازیر میشوند......
دیری نمی پایدکه قندیل می بندد...
عجیب سرد است هوای نبودنت
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * * * * * * *بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
محبت به نامرد ، كردم بسی محبت نشاید به هر نا كسی
تهی دستی و بی كسی درد نیستكه دردی چو دیدار نامرد نیست
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
به نامردی نامردان قسم خوردم که نامردی کنم در حق نامردان
آهای رفیق نامرد یه روز میشی پشیمون پشیمونی چه سودت وقتی بمونی دلخون
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *بقیه اس ام اس ها در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
فکر میکردم تو همدردی!
ولی نه!
تو هم دردی !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
نشسته ام....
_ کجا؟
کنار همان چاهی که تو برایم کندی....
عمق نامردی ات را اندازه می گیرم !!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
همیشه به من میگن مثل بچه یآدم رفتار كن...... من نمیدونم مثل هابیل باشم یا قابیل!؟
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
داستان بسیار زیباوخواندنی کوزه ترک خورده بر اساس افسانه هندی برای خواندن به ادامه مطلب بروید
ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻣﻌﺒﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭﯾﺶ,ﯾﮏ ﺭﻭﺳﭙﯽ ﺍﻗﺎﻣﺖ ﺩﺍﺷﺖ! ﺭﺍﻫﺐ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﯾﺪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ,ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﺪ.ﺯﻥ ﺭﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﮐﺮﺩ: ﺗﻮ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﻨﺎﻫﮑﺎﺭﯼ.=====بقیه در ادامه مطلب=====
ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ﻛﻮﺩﻛﯽﺩﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﻛﻪ ﺩﺳﺖ ﭼﭙﺶ ﺩﺭ ﯾﻚ ﺣﺎﺩﺛﻪﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽﺍﺯﺑﺎﺯﻭﻗﻄﻊﺷﺪﻩﺑﻮﺩ، ﺑﺮﺍﯼﺗﻌﻠﯿﻢﻓﻨﻮﻥﺭﺯﻣﯽﺟﻮﺩﻭﺑﻪﯾﻚ ﺍﺳﺘﺎﺩﺳﭙﺮﺩﻩﺷﺪ.ﭘﺪﺭﻛﻮﺩﻙﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖﺍﺳﺘﺎﺩﺍﺯﻓﺮﺯﻧﺪﺵﯾﻚﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﺟﻮﺩﻭﺑﺴﺎﺯﺩﺍﺳﺘﺎﺩﭘﺬﯾﺮﻓﺖﻭﺑﻪﭘﺪﺭ ﻛﻮﺩﻙﻗﻮﻝﺩﺍﺩﻛﻪﯾﻚﺳﺎﻝﺑﻌﺪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﯽ ﻛﻞ ﺑﺎﺷﮕﺎﻩﻫﺎ ﺑﺒﯿﻨﺪ.====بقیه داستان در ادامه مطلب====
ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ﯾﮏﺑﺮﻧﺎﻣﻪﻧﻮﯾﺲﻭﯾﮏﻣﻬﻨﺪﺱﺩﺭﯾﮏ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕﻃﻮﻻﻧﻰﻫﻮﺍﺋﻰﮐﻨﺎﺭﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺩﺭﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﻧﺸﺴﺘﻪﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﻧﻮﯾﺲ ﺭﻭﺑﻪﻣﻬﻨﺪﺱﮐﺮﺩﻭﮔﻔﺖ:ﻣﺎﯾﻠﻰﺑﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﺑﺎﺯﻯﮐﻨﯿﻢ؟ﻣﻬﻨﺪﺱﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖﮐﻨﺪﻣﺤﺘﺮﻣﺎﻧﻪ ﻋﺬﺭﺧﻮﺍﺳﺖﻭﺭﻭﯾﺶﺭﺍﺑﻪﻃﺮﻑ ﭘﻨﺠﺮﻩﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻭﭘﺘﻮﺭﺍﺭﻭﻯﺧﻮﺩﺵ ﮐﺸﯿﺪ.ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﻧﻮﯾﺲ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔﺖ…: ¤¤¤¤بقیه داستان درادامه مطلب¤¤¤¤
ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ﯾﮏﺧﺎﻧﻢﻣﻌﻠﻢﺭﯾﺎﺿﯽﮐﻪﺑﻪﯾﮏﭘﺴﺮ 7ﺳﺎﻟﻪﺑﻨﺎﻡﺁﺭﻧﻮﺭﯾﺎﺿﯽﯾﺎﺩﻣﯽﺩﺍﺩ… ﺍﺯﺵﭘﺮﺳﯿﺪ:ﺁﺭﻧﻮﺍﮔﺮﻣﻦﺑﻬﺖﯾﮏ ﺳﯿﺐﻭﯾﮏﺳﯿﺐﻭﯾﮑﯽﺑﯿﺸﺘﺮﺳﯿﺐ ﺑﺪﻫﻢ ﺗﻮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﯿﺐ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﺍﺷﺖ؟ ¤¤¤¤بقیه داستان در ادامه مطلب¤¤¤¤
ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب