دهـکــده ادبـیــات پـاســارگــاد
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را سپری کنید

در این زندان غم دیگر اسیرم

مبادا از غــــم تو من بمیرم

بیا پیشم تو ای یار قدیمی

بیا پیشم

بمان تا من بمانم



امروز بي بهانه دلم تنگ است

هرچند اين زمانه ...دلم تنگ است


چشمت قرار بود بجوشد باز

باز اي شرابخانه دلم تنگ است


مجنون قصه هاي تو خود را کشت

يعني که عاشقانه دلم تنگ است


من کوچه کوچه کوچه دلم تاريک.....

من خانه خانه خانه دلم تنگ ست


باران ترانه هاي لبم را شست

باران...لبم...ترانه.....دلم تنگ است


در من تمشک بوسه نمي رويد

زخمي بزن جوانه!   دلم تنگ است


برگرد خاطرات مرا لبخند..

برگرد کودکانه دلم تنگ است


ديروز يک نشانه ....دلم لرزيد

امروز يک نشانه .....دلم تنگ است


سر را به شانه هاي که بسپارم؟

آه اي کدام شانه ! دلم تنگ است ..


آتش زده به پرده ی جان ، دستی

عرفان زین زمانه ... دلم تنگ است


بازهم مثل همیشه از نقد شاعره معاصر و عزیز خانم سلیمانی مقدم بهره مند شدم. از ایشان کمال تشکر و قدردانی به عمل می آید . ممنون آجی هاجر..


تاریخ: 5 شهريور 1391برچسب:,
ارسال توسط نــاهـــــیــد



اينجا کسي براي شما مدّتيست که ...

هي بيت هاي گمشده را مدّتيست که...


پيدا نمي کند و دلش شور مي زند

شايد براي اينکه شما مدّتيست که..


روي نوار مغز کسي راه مي رويد

اين روح سر به راه مرا مدّتيست که...


حال بديست اينکه فقط چهره ی شما

هي حک شود و مثل دعا مدّتيست که...


گاهي اميد و گاه کمي ترس خنده دار

گرماي دستهاي خدا مدّتيست که...


آنقدر بي تفاوت و سردي که عاشقي

از ياد و خاطر و دل ما مدّتيست که... 


بگذار جمله هاي بدِ نا تمام را ...

رک ! زيرخاک پاي شما مدّتيست که...


له مي شود تمام غزلها و شعرهام

آنتن نمي دهيد و صدا مدّ تيست که..!!!


صد بار روبروي شما...حرفهاي پرت

آقا! ميان گمشده ها مدّتيست که...


دنبالتان ... هميشه همين دور مضحک و

من آزمون ، شما و خطا مدّتيست که ...


مي خواستم خلاصه بگويم ولي نشد...

اينجا کسي براي شما مدّتيست که...

                  شاعر : فاطمه شمس




تاریخ: 5 شهريور 1391برچسب:,
ارسال توسط نــاهـــــیــد

نفس نفس دل من يك ترانه مي­خواهد
و خط به خط غزلي عاشقانه مي­خواهد


به دست باد ، پريشان شده است موهایم
فقط به دست عزيز تو شانه مي­خواهد


ببين تمام غزل­هام پر شد از حوا
و روشن است  عشقی آدمانه مي­خواهد


دلم كبوتر خانه به دوش هر جايي­ست
كه روي شانه­ ي تو آشيانه مي­خواهد


چقدر از تو غزل گفته ­ام، و باز دلم
براي از تو نوشتن بهانه مي­خواهد...


(ممنون از خانم سلیمانی مقدم، شاعره معاصر بابت نقد سازنده شان)




تاریخ: 5 شهريور 1391برچسب:,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
 اینجاست

آیید پنجره بگشایید ای من و دگر من ها : صد پرتو من در آب

مهتاب تابنده نگر بر لرزش برگ اندیشه من جاده ی مرگ !


 آنجا نیلوفرهاست به بهشت به خدا درهاست
 اینجا ایوان خاموشی هوش پرواز روان

 در باغ زمان تنها نشدیم ای سنگ و نگاه ای وهم و درخت آیا نشدیم ؟


من صخره ،من ام ، تو شاخه تویی
این بام گلی آری این بام گلی خاک است و من و پندار
 و چه بود این لکه رنگ این دود سبک ؟ پروانه گذشت ؟

 افسانه دمید ؟


نی این لکه ی رنگ

این دود سبک

پروانه نبود

من بودم و تو

افسانه نبود ما بود و شما..!

سهراب






شاعری شعری گفت
هبلی تازه به دنیا آمد ..

شاعري خنجر خورد
شعرش از گرده
به پيراهن ضارب پاشيد!

شاعري شوريده
از خودش برمي‌گشت
كاغذي در كف داشت

پي يك شاعر ديگر مي‌گشت!


.
.

شاعری وارد دانشکده شد!!

دمِ در ..
ذوق خود را به نگهبانی داد !


شاخه ای گل در دست
شاعری قامت بست ..
بعد با نام خدا
چند رکعت تن گل را بویید .

شاعري قبله‌نما را گم كرد
سجده بر

مردم كرد!

شاعري رهرو بود
جهت قبله‌نما را مي‌ديد
منكران طعنة تكفير زدند:

«از چه رو سير مقامات نكرد!»

شاعر تشنه
ز دريا مي‌گفت
اهل بيت سخنش را

به اسارت بردند!

شاعري شعري گفت
صله‌اي صيقل خورد

گُرده‌اي جايزة زخم گرفت!

و زمين مي‌گرديد
شاعري مي‌پژمرد
عارفي جان مي‌داد
زاهدي غسل جنابت مي‌كرد!

و زمين مي‌گرديد...


شاعري دفتر خود را سوزاند
پاي تا سر
بدنش تاول زد!


بچه های سایت شعر نو !!!     همه کامنت هاتون رو زیر شعر حسین 3داقتی عزیز خوندم .

از همتون ممنونم .. حرفی برای گفتن ندارم  جز سپاس.




تاریخ: 5 شهريور 1391برچسب:,
ارسال توسط نــاهـــــیــد

عشقي است عشق تو  به دلم جا نمي شود                                                    

 دل بيش ازاين عزيز   كه رسوا   نمي شود

پژمرد  غنچه اي  كه   برايت  شكفته   بود

يك  باغ  آرزو     كه   شكوفا    نمي شود

آن وعده ها  كه  دادي  و  هر گز  نيا مدي

اين روز ها      كه گمشده پيدا    نمي شود!

با غمزه اي  تمامِ  دلم   پاره پاره    سوخت

هر پاره   آتشي   چو   تو   زيبا   نمي شود!

آشوبها  و  فتنه   و  غوغا   ز چشم توست!

با  يك    نگاهِ   ناز   كه  دعوا    نمي شود!

شيرين  ز لعل  لب   بشود   كام   ما،  عزيز

شيرين دهن     به گفتن  حلوا     نمي شود

عمريست    منتظر    به   نگاهي    نشسته ام

زين   بيش   آدمي   كه   شكيبا    نمي شود

در گوشه اي   به  سنگ   دلت جا گرفته ام

سنگين   نشسته اي كه  دگر  پا  نمي شود

برگوشِ  بختِ  خفته زعشق  و وفا  بخوان

بالين   خواب   رفته   كه    لالا   نمي شود!

پشتم شكست   پشت  درِ  عشق     اي خدا

اين  در   چرا   به  روي  دلم  وا  نمي شود؟

با  ما  بيا  تو  يكدل   و  يكرنگ  شو ! عزيز

هر  چند   زيركيِ   تو    حاشا     نمي شود!

((ما   در   پياله   عكس   رخ   يا  ديد ه ايم))

زين سان   كلاه   گود  سرِ   ما   نمي شود!

 




تاریخ: 5 شهريور 1391برچسب:,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
بانو سلام قصه ی من را شنیده ای ؟
افسانه ی حرارت تن را شنیده ای ؟

بانو کجای دلت زخم کهنه ای است
افسون سرگذشت بدن را شنیده ای ؟

آیا گرفته کسی حال زندگیت
دردی نهان شده زچمن را شنیده ای

مرگ است بی تو سزای دلم بانو
سنتور مرگ بدون کفن را شنیده ای

مردی تمام دلش زیر پای توست
افسانه ی زن غرور شکن را شنیده ای

دردی تمام دلم را گرفته است
تو قصه ی  بی وفای وطن را شنیده ای

تو هرچه دور زمن می شوی بوی عطر تو
همچون نسیم  مشک مهن را شنیده ای

بانو تو را ز کنه دلم دوست دارمت
آواز بدون تو قدم زدن را شنیده ای ؟

با آنکه تمام نفس های من ز توست
دور از تو نشستن من را شنیده ای ؟

عرفان تمام حواس دلش پیش چشم توست
آیا تو قصه ی پیرشدن را شنیده ای ؟

1391/03/26*عرفان* برای همسرم




تاریخ: 5 شهريور 1391برچسب:,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
بگذار بسوزد جگرم سوخت بسوزد
از آه تو اينگونه دلم سوخت بسوزد

اين دفتر شعرم همه از آن تو بانو
هم دفتر من هم غزلم سوخت بسوزد

سرگرم خودت باش دراين فصل جواني
آغاز جواني ثمرم سوخت بسوزد ..!

اين بار تو يوسف شو و بگريز زعشقم

از عشق تو صد بال و پرم سوخت بسوزد..


فرزين* تو بگو چگونه ساکت مانم؟
فريادِ زبان در دهنم سوخت بسوزد

مهدي* تو بيا به آتشم دامن زن
لبخند بزن چون بصرم سوخت بسوزد

نقدم بکن از سوز جگر بانوي شيراز
در هر نظرت مغز سرم سوخت بسوزد*

درشعر خودش گفت ز باغ گيلاس*
پيمانه ی جم در نظرم سوخت بسوزد

اي کاش که مريم* نرسد باز به شعرم
دستم ، نگهم ، يا قلمم سوخت بسوزد

شعرش به دلم هواي باراني داد
از شعر حسين* تا بصلم* سوخت بسوزد

ليلاي* ..سه نقطه به دلش نيست بيايد
آمال دل بي ثمرم سوخت بسوزد

گفتي بکنم يادي از آن سيده زهرا*
با نآمدنش جان و تنم سوخت بسوزد

شاعر به خدا شعر چه مي داند چيست
باهر غزلش چشم ترم سوخت بسوزد

محبوب شما گر نشوم نيست ملالي
محبوبهء من زادگهم سوخت بسوزد

ياران چه کنم پاي به مرداب زمينم
درچشم عزيزم نفسم سوخت بسوزد

مرداب قسم خورد که جانم بستاند
بگذار بگيرد قفسم سوخت بسوزد

يک ماه درون آسمانم خنديد
در حادثه ي او قمرم سوخت بسوزد

در ثانيهء تبسمش بر عقرب
از قلب شبم تا سحرم سوخت بسوزد

دنيا شده چون قفس براي عرفان
شمعي سر آرامگهم سوخت بسوزد !.


عرفان 1391/03/14
اصفهان




**شاعران معاصر :

 فرزين = فرزين کشاورز
    مهدي = مهدي اسلامي
        بانوي شيراز = خانم سليماني مقدم
               باغ گيلاس = شعر پيمان عابد زاده
                    مريم = قدمگاهي
                        حسين = حسين 3داقتي
                              بصل = بصل النخاع
                                        ليلاي .. = رنجبران
                                                سيده زهرا = يوسفي پور




تاریخ: 5 شهريور 1391برچسب:,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
شکسته آينه اي درکنار مردي که ..
خزان گرفته بهاري ، بهار مردي که ..

گرفته زانوي غم بغل قسم به خدا
غزل نيامده اين بار به کار مردي که ..

دلش گرفته از این جماعت ، نمي فهمند
نداي ناي جواني ، شعار مردي که ..

وزين جماعت خسته کسي چه مي داند
کجاست بانوي شهر و قرار مردي که ..

به صبح و آينه سوگند بس دلش تنگ است
چه آمده به سرش زِنتظار ، مردي که ..

خدا چگونه ببیند گلش به باغ کسی
کنار يار غريبش ، کنار مردي که ..

هواي شعر دگر مي زند به هم حالش
بگو غزل چه سرايد ز یار مردي که..

خدا کند که نــبارد ز آسمانش غم
زآسمان سراسر غبار مردي که ..

دلش کمي  نه! تمامش شکسته اي بانو
به زير هجمهء باري ،ز کار مردي که ..

نوشته باز به ديوار خانه اش عرفان
غروب عشق و جنون ، يادگار مردي که ..

1391/03/13*عـــرفــــان




تاریخ: 5 شهريور 1391برچسب:,
ارسال توسط نــاهـــــیــد


چه کرده اي که من اينگونه مات و مبهوتم

ميان عالم غيـــــرم ، ميان لاهوتم

چه کرده اي که خيالت نمي رود از دل
چه در ميان جماعت ، چه توي تابوتم

مثال قصهء آدم تو دلبري کردي
تو مثل سيب بهشتي، شبــيه شاتوتم!

به هرطرف که نگاهي به روي من کردي
شبيه بغض غريبه هميشه مسکوتم

بگو چه کرده اي که دلم را شکسته ميبيني
تو باز زخم زباني، دوباره سرکوتم*

شبيه تلخک شاهان ، کسي چه ميداند
که پشت آن همه خنده چگونه مشروطم

بيا و هاجر من شو در اين کوير عدم
در اين کوير محبت خليل ياهوتم

ولي تو باز مهاجر ! زهرچه خواهش بود
چگونه ساز کنم دل ز همسر لوطم

غريبه پشت سرت باز از تو بد ميگفت
ولي غريبه نداند که بند گيسوتم

ميان اين همه شاعر شبيه عرفان کو ؟!!
غزل غزل چو طلايم ، نگين ياقوتم .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* سرکوت= سرکوفت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

                       عرفان 1391/3/10




تاریخ: 5 شهريور 1391برچسب:,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ﺩﯾﺮ ﮔﺎﮬﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﮭﺎﯾﯽ ﺭﻧﮓ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﺩﺭ ﻃﺮﺡ ﻟﺐ ﺍﺳﺖ. ﺑﺎﻧﮕﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ، ﻟﯿﮏ ﭘﺎﮬﺎﯾﻢ ﺩﺭ ﻗﯿﺮ ﺷﺐ ﺍﺳﺖ. ﺭﺧﻨﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ: ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﮭﻢ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ. ﺳﺎﯾﻪ ﺍﯼ ﻟﻐﺰﺩ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﻘﺶ ﻭﮬﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﺯ ﺑﻨﺪﯼ ﺭﺳﺘﻪ. ﻧﻔﺲ ﺁﺩﻡ ﮬﺎ ﺳﺮ ﺑﺴﺮ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﺷﻪ ﭘﮋﻣﺮﺩﻩ ﮬﻮﺍ ﮬﺮ ﻧﺸﺎﻃﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺩﺳﺖ ﺟﺎﺩﻭﯾﯽ ﺷﺐ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﻦ ﻭ ﻏﻢ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﺩ. ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﮬﺮ ﭼﻪ ﺗﻼﺵ ، ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ. ﻧﻘﺶ ﮬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ، ﺷﺐ ﺯ ﺭﺍﻩ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻭﺩ ﺍﻧﺪﻭﺩ. ﻃﺮﺡ ﮬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﻨﺪﻡ ﺩﺭ ﺷﺐ، ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﭘﻨﺒﻪ ﺯﺩﻭﺩ. ﺩﯾﺮ ﮔﺎﮬﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﮬﻤﻪ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﺩﺭ ﻃﺮﺡ ﻟﺐ ﺍﺳﺖ. ﺟﻨﺒﺸﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ: ﺩﺳﺖ ﮬﺎ ، ﭘﺎﮬﺎ ﺩﺭ ﻗﯿﺮ ﺷﺐ ﺍﺳﺖ


تاریخ: پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب