
ارسال توسط نــاهـــــیــد

ارسال توسط نــاهـــــیــد
دلم خونه ، نمیتونم
از این تردید راحت شم
¤¤شدم بازیگری ناشی
میخواد دنیا که راحت شم
¤¤دلم خونه ، نمی خوام که ،
بشم بازیچه ی دنیا
¤¤ببین دستامو ! میلرزه
¤¤نمونده شوقی از فردا
¤¤اگه مقصد مشخص نیست ،
چرا باید که راهی شم؟¤¤ باید وایسم تو این زندون
شاید با غصه فانی شم
¤¤نمیخوام حتی یک لحظه ،
فریبم باز بدی آسون
¤¤فریبایی دیگه بسه
دلم با تو شده پر خون
¤¤شدم یک کهنه ساعت که ،
نفسهاش سرد و یخ بسته س
¤¤دیگه از تیک تاک قلبش
نفهمیدن چه قد خسته س
¤¤شمارش های معکوسِ
اجل داره شروع میشه
¤¤میگه: باکی به دنیا نیس
¤¤نباشی هم طلوع میشه
¤¤ بخواب آروم دیگه زهره ،
نمی تابه تو این شب ها
¤¤شهابی شد ، فرو اومد
رها شد از غم وتب ها
ارسال توسط نــاهـــــیــد
چشمهایت خیمه گاهم بود و نیست
¤¤بازوانت تکیه گاهم بود و نیست
¤¤دل به درگاه تو روی آورده بود
¤¤عشق تو پشت و پناهم بود و نیست
¤¤خاک پایت سرمه ی چشمان من
¤¤چشم تو سوی نگاهم بود و نیست
¤¤کوچه گرد شام غم بود این دلم
¤¤روی تو مهتابِ ماهم بود و نیست
¤¤برق چشمانت شرر می زد به دل
¤¤ شمع شب های سیاهم بود ونیست
¤¤لا ابالی بودم و مسحور عشق
¤¤مستی ام تنها گناهم بود و نیست
¤¤باز گرد ای ماه پنهان در خسوف
¤¤سایه ای دیده به راهم بود و نیست
تاریخ: جمعه 6 بهمن 1391برچسب:غزل عاشقانه,اشعارزهره طغیانی,متن ادبی,اشعارعاشقانه,بودونیست(زهرطغیانی),متن عاشقانه,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
چه جوری میشه تنها بود!
تو که هر لحظه باهامی
¤¤با نبض و تیک تاک ساعت
همیشه وِرد لب هامی
¤¤هنوزم رنگ این خونه
با نبض عشق تو پیداس
¤¤با ساز خنده ی کوکت
توی شهر دلم غوغاس
¤¤شبیه خواب نیلوفر
تو مرداب دل آرومی
¤¤بیا بشکن سکوتم رو
ز لال پاک بارونی
¤¤تو این سمفونی تقدیر
ببین تارم پُر آهنگه
¤¤برقص با ریتم قلب من
خیالم با تو هم رنگه
¤¤چه جوری میشه پیدا شد!
تا وقتی عشق تو خوابه
¤¤دلم درگیر این سرماس
واسه فصل تو بی تابه
¤¤تو بازار شلوغِ درد
دل من خیلی آشفته س
بگیر این واژه رو از من
که از هجران تو خسته س
¤¤هنوزم بی تو این شبهام
پُر از تکرارِ لبخنده
¤¤دلم دیوونه میشه باز
درو رو غصه می بنده
تاریخ: جمعه 6 بهمن 1391برچسب:غزل عاشقانه,شعرعاشقانه,اشعار زهره طغیانی,متن عاشقانه,سمفونی تقدیر(زهره طغیانی),متن ادبی,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
نگاهت ، نور این خانه ، بیا هم آشیانی کن
؛بیا با بوسه و لبخند ، تو با این دل تبانی کن
¤¤به شمشیــرِ تعابیـرِ قشنگ و پُر تب و تابت
؛ بیا از کلبه ی جانم ، از این پس پاسبانی کن
¤¤بیا فرهاد من باش و تو شیرین کن روانم را
؛تو وامق باش و نامم را چوعَذرا جاودانی کن
¤¤در این یلدای بی پایان، تو شورقصه هایم باش
؛هزارویک شبم باش و ازاین پس هم زبانی کن
¤¤ببین ! موی سپیـد من ، شده تارِ هـزار آواز؛
بیا با شورِ ساز من ، در این لحظه جوانی کن
¤¤به اندوهِ فراق خود ، بزن حــد بر گنـاه من
؛ بیا با سوز و آوازم ، توعشقم را جهانی کن
¤¤اگر نوری نمی پاشی ، سپیــدار روانم را؛
غروب و برگ وبار من به رنگ ارغوانی کن
تاریخ: جمعه 6 بهمن 1391برچسب:متن عاشقانه,شعرعاشقانه,اشعار زهره طغیانی,شعر معاصر غزل عاشقانه,توبااین دل تبانی کن(زهره طغیانی),
ارسال توسط نــاهـــــیــد
دل من برگ پاییزه ،
که زیر غصه می پوسه
¤¤لب پُر زهر این تقدیر
داره زخمامو می بوسه
¤¤نفس از سینه بیرون شد
از اون وقتی که غم اومد
¤¤ببین حتی تو این قحطی ،
نشونی از تو کم اومد
¤¤لبالب بغض و فریادم
میون این سکوت تو
¤¤چرا اسمم نشد یک بار ،
کمی ذکر قنوت تو ؟
¤¤چرا از غصه لبریزی ؟
مگه اون عشق سابق نیست ؟
¤¤گریزونی از آغوشم
دلم واسه تو لایق نیست ؟
¤¤سبک میشم اگه حتی ،
بگی احساسی پیدا نیست
¤¤سکوتو بشکن آهسته
؛ بگو توی دلت جا نیست
¤¤بذار یک شب دل آروم شه
؛نشه قهر تو کابوسش
¤¤اگه باغ دلت واشه ،
میام آهسته پابوسش
¤¤نذار مرداب رسوا شم
؛ میون دشت تنهایی
¤¤بیا آغوشتو وا کن؛
تو که آبی دریایی
تاریخ: جمعه 6 بهمن 1391برچسب:اشعارعاشقانه,اشعار زهره طغیانی,متن ادبی عاشقانه,متن ادبی,سکوتوبشکن آهسته(زهره طغیانی),
ارسال توسط نــاهـــــیــد
بودنت یه اتفاقه
خیلی ساده و صمیمی¤¤
نفسام پر از غرورن
وقتی رو به روم می شینی¤¤
بودنت تو سرنوشتم
شده یک برگ برنده¤¤
می دونم خود خدا هم ،
داره باهامون می خنده¤¤
با تو حتی جون می گیرن
گُلای قالی خونه¤¤
قرض گرفته عطر و بوتو
بوته ی تازه ی پونه¤¤
ریتم دلنشین حرفات
شده لالایی دستام¤¤
خنده ی ماه و ستاره
می شینیه از تو رو لبهام¤¤
سرسپرده ت میشه این دل
آخه پاکی و نجیبی¤¤
رخنه کرده تو وجودم
با تو احساس عجیبی¤¤
بیا حسّ خوب عشقو
رو ستاره ها بپاشیم¤¤
با یه چشمک یه اشاره
توی آسمون رها شیم
ارسال توسط نــاهـــــیــد
پای گنبد خیــــــالم ،
چند وجب مونده به خورشید ،¤¤
بغض آسمون شکست و
بی اَمون نشست و بارید¤¤
آتیش تند یه رعدو
زد به جون قاصدک ها¤¤
ناجونمردونه انداخت
روی بال شاپرک ها¤¤
بغض آلاله ترک خورد
نفس از شماره افتاد¤¤
دل بی پناه گنجیشک
لرزید نشست رو باد¤¤
نبض ثانیه ؛ یه سنکوب
عقربه به اهتزاره¤¤
بگین اصلا دیگه ابری
رو تن زخمی نباره¤¤
خورشیدو بیار از اول
واژه ها رو خط خطی کن¤¤
بی خیالِ دل تنها
کاغذا رو پاپتی کن¤¤
سرخط ، دوباره از نو
پای گنبد خیـــــالم ،¤¤
چند قدم مونده به خورشید
غرق خون ، توی زوالم
تاریخ: پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:شعرنو,اشعارکوتاه,غزل عاشقانه,اشعار زهره طغیانی,شعرعاشقانه,متن عاشقانه,متن ادبی,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
هوایِ جــــاریِ این مـــرز و بومی¤
تنم ، " بی تو " ، فقط گلدان خالی است♥♥
بگو این لحظه های سخت دوری ،¤
هوای شانه هایت در چه حالی است؟!♥♥
دعا کن ابر ها دیگر نبارند¤
بدون دست من ، چترت خیالی است♥♥
دلم ، شب کوچه گردِ بغض و فریاد¤
قدم های نگاهم ، لا ابالی است♥♥
دراین بی خطیِّ منحطِّ خورشید¤
کران عشق ما را بی زوالی است♥♥
سپـــردم تا نگاهت را بدزدند¤
برای درد من ، مرهم چه عالی است♥♥
بدون عشق تو ؟.... هیهات!... هیهات!..¤.
بدون تو " شبی هم " کج خیالی است♥♥
به زخم غم ! به این فریاد سوگند !¤
که بی تو " ثانیه" چون ماه و سالی است♥♥
بیا این " سایه " را دریاب و بردار¤
در این شب پرسه ها ، جای تو خالی است♥♥
ارسال توسط نــاهـــــیــد
زن بود
ولی مردانه دل داد
مردانه دل باخت ...
در توحش ثانیه های پر حسرتِ سالیانِ زنده به گوری . . .
و نیست شد ؛
لابه لای رج های نخ نمای گلیم زیر پا
وقتی عوض میشد ،
که اوست یا گلیم ؛
که اینگونه به باد ضربه های چماق گرفته میشد
از دستان اویی که روزی \" عشـــق \" خوانده میشد
\" نفس \" ....
اما ، در اتاق نمور و مِه گرفته ی دود سیگار و تریاک ؛
دیگر نفسی باقی نیست ....
دیگر از اعجاز عشق ؛ خبری نیست ....
ارسال توسط نــاهـــــیــد
کمی انصاف و لَختی عشــق ، برای خویش پیدا کن♥♥
کمی درد و غم و هجران ، تو از چشمت هویدا کن♥♥
سرود مرگ می خواند ، نفس های غریب عشق♥♥
در این سمفونی تقدیر ، صدایت را دمی جا کن♥♥
برای خواب نیلوفــــــر ، بخوان لالایی مرداب♥♥
به گلبرگ ترک خورده ، در این سرما، کمی \"ها\" کن♥♥
بخوان با تار پُر شورِ صبا ، ای بیـــدک مجنون !♥♥
سکوت چشمه ساران را ، به پاس عشق ، افشا کن♥♥
قلم می لغزد و هرشب ، به خود میخواند این دل را♥♥
بیا با واژه و لبخنــد ، تو درد عشــق ، حاشا کن♥♥
برای رد شدن ، رفتن، همیشه وقت بسیار است♥♥
بمان در لحظه ی رویش ، کمی امروز و فردا کن♥♥
نه راه و هر چه بیراهه ، برایت تا به مقصد نیست♥♥
دل و آن دیده ی شهلا ، به نور عشــق ، بینا کن
ارسال توسط نــاهـــــیــد
گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم¤¤
حتی اگر به دیده رویا ببینیم¤¤
من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست¤¤
بر این گمان مباش که زیبا ببینم¤¤
شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست¤¤
آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم ؟¤¤
این واژه ها صراحت ِ تنهایی من اند¤¤
با این همه مخواه که تنها ببینیم¤¤
مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی¤¤
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم¤¤
یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم¤¤
در خود که ناگزیری دریا ببینیم¤¤
شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست¤¤
اما تو با چراغ بیا تا ببینیم
((((( محمد علی بهمن)))))
تاریخ: چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:متن زیبا,متن عشقولانه,ترنم عاشقانه,شعر,متن ادبی,شعرکوتاه,شعرعاشقانه,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
از فکر من بگذر خیالت تخت باشد
این من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد زا این سرسخت باشد
تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد ،هم بسازد
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی اگر او راکه خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کند برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند تا دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی ، بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که نه…!!نفرین نمیکنم که مباد
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند که فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زمان آن برسد
ارسال توسط نــاهـــــیــد
خواب و خیال نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
ارسال توسط نــاهـــــیــد
تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم
و در اضطراب گلبوته های جدایی ,
چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر عشق , آذین می بندم .
به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم , آشیان کردی
و بر تاروپود تنم حروف عشق را ترنم نمودی .
پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی زیبایی چشمانت
هنوز در من شمعی روشن است .
و من…
در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام
تا مگر بازتاب صداقتمان در دستان
تو تجلی کند ….!!!
ارسال توسط نــاهـــــیــد
قـاصـدک آمــده بــود و چــه ســرگــردان بــود. گـفتـــم او را چـــه خبـــر آوردی؟ هیــچ نـگــفت گـفتـــم آیـا خــبری از کـــوی نگـــارم داری؟ لــب گـشـــود گـفــت ایـنـبـــار آمــدم تــاخــبری را ببـــرم! گــفــته آن یـــار کــه نــزد تــو بیـــایـم و بپـــرســم ازتــو زنــدگــی چیـسـت؟ عشــق کـجــاســت؟ و چـقـــدر ایـــن عشـق بــه حقیــقت نـــزدیـک اســت؟ گفتمــش پـــس بشنـــو آنچـــه مــن میــگـــویـم وببـــر آن را نـــزد او بـــی کــم و کـاســت، زنــدگــی را هـــرکـــس بــه طــریـقـــی بیــنـــد… یـکـــی از دل… یـکـــی ازعـقـــل… یـکـــی از احـســـاس… دیـگـــری بـا شـعـــر… آن یـکـــی بــا پـــرواز! زنــدگـــی حـــس غـــربـت مــرغــان مـهـــاجـــر و تــو بــه آن یـار بـگــو: زنــدگــی بــاران اســت. زنــدگـــی دریــاســت. زنـدگــی یــاس قـشنگـــی اســت کــه دل میبــویــد! زنــدگـــی راز شـــگفـــتی اســت کـــه جــان میـجــویـــد! زنــدگــی عـــزم سـفـــر کـــردن دل در ره مـعشــوق اســت. زنـدگــی آبــی دریــاســت و عشــق… غـــرق دریــا شــدن اســت
ارسال توسط نــاهـــــیــد
سلام مــاهٍ مـــن!
دیشب دلتنــگ شـــدم و رفـتـــم ســـراغ آسـمـــان امـــا هـــر چـــه گـشتـــم اثــری از مــاه نـبـــود کـــه نـبــود …!
گـفتـــم بـیـــایــم ســراغ ِ خــودت ..
احـوال مـهتــابیــت چـطـــور اســت ؟!
چــه خبــر از تـمـــام خــوبـــی هــایــت و تـمـــام بـــدی هـــای مــن ؟!
چـــه خبــر از تـمـــام صبــرهـــایــت در بــرابــر تـمـــام نـامــلایـمــت هـــای مــن ؟!
چــه خبــر از تـمـــام آن ستــاره هـــایــی کــه بـــی مــن شـمـــردی و مــن بـــی تـــو ؟!
چـــقـدر نیـــامـــده انتـظـــار خبــر دارم ؟!
چــه کـنـــم دلـــم بــرای تمــام مـهــربـانــی هــایـت لـک زده !
راستــی ، بــاز هــم آســمان دلــت ابــری اسـت یــا ….؟!
مــی دانــم ، تحـملــم مشـکــل اســت …. امــا خُــب چــه کـنـــم؟!
یـک وقــت خســته نشـــوی و بــروی مــاه دیگـــری شــوی …. هیــچ کـــس بــه انــدازه مــن نـمــی تــوانــد آســـمانـت بــاشـــد !
تـــو فـقــط مـــاه مــن بــمـــان و بــاش !
مــاه مــن !
مــراقــب خــاطــراتـمـــان ، روزهـــای بــا هــم بــودنــمـــان ...
خــلاصـــه کنـــم بـــهانــه یٍ مـــانــدنــم مــراقــبٍ "عشــقٍ" مـــن بـــاش
ارسال توسط نــاهـــــیــد
فـــراســــوی خیـــالــــــم گـــذر نکـــردم
کــــه
چشـــــمـانــم
آسـمــــانــی شـــود
تـــورا دیـــدم
بــا عـهــــدت نشستــــم
مــهتــــاب بــودی مـــن دیــوانــه بـــرا شــب چـهـــــارده تـــو
چـــه کــــردم کــــه ابـــــری مـیشـــوی آسـمــــانــم
ایــن روزهــــا بـــه یـک حـــلال کـــه چــه گـــویـــم بـــه شـهــاب هـــم از نـگــاهــت
قــــربــانــی مـــی دهــــم نــفســـم را
مــــن اینـجــــا خـــانـــه ام را روبــری قبـلـــه ات, زیـــر نـــور شـب تــاب,کـمـــی دورتــــر از مــعــــبد,
بـنـــا کــــردم
خـــواستـــی ویـــرانـــش کــنــــی
چشـمـهــایـت را بــه مــن امــانــت ده
مــن شکـســته ام
بــغـضـــم درد مـیگــیـرد
عـجیـــب دردیــســـت
دیــوانـــه ام نـکـــــن
تاریخ: یک شنبه 10 دی 1391برچسب:شعرعاشقانه,شعرسپید,شعر نیمایی,متن عاشقانه,متن زیبا,متن ادبی,عجب دردیست,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
امشب اگر ساقی شوم تا صبح غوغا می کنم••
تا بی نهایت عشق را با عشق معنا می کنم••
از عشق پر شور جهان گر ذره ای سهم من است••
این عشق را با عاشقان با عشق احیا می کنم••
از جام های عاشقی گر قطره ای بر لب رسد••
من نیز گرد شعله ای امروز و فردا می کنم••
با یک نظر پروانه ام ، او من شد و من او شدم••
در گردشم سوزد پر و نورش تماشا می کنم••
صد بار می سوزد پرم صد بار می سوزد نفس••
اما برای عاشقی صد دل مهیا می کنم••
پروانه رو نزدیک تر تا شعله ای پر نورتر••
با سوزشی پر سوزتر با خویش سودا می کنم••
امشب ولی پروانه ام در حسرت عاشق شدن••
دل را به دور شعله ام تا صبح شیدا می کنم
ارسال توسط نــاهـــــیــد
بــی" تــــــو" چـگــــونــه بــاورم شـــود بــرگـهـــــای زرد بــاغ دوبــــاره ســــــر سبــــــز مــــی شــــود ای مـســــافــــر هــمیشــگـی بـــی" تــــــو" مــــن بـــه انتــهــــــا رســـیـــــده ام از کــــدام آشنــــــایــی از کــــدام عـشــــق بــا تـــو گفــتگـــو کنــــم مـــن بــه ســـوگ عــاطــــفه هـــا نشــســــته ام بـــی هــــدف بـــه هـــر طــــرف کشـــیده مــی شــــوم بــــه یـــاد "تــــــو" عـــــزیـــز" ســفــــــر" کــــرده از چشــمــــــم چــــون اشـــک ســفــــــر کــــــردی بـــی "تــــــو" چـــه کـنــــــم
ارسال توسط نــاهـــــیــد
بــــرای رسـیـــدن بــه "تــــــو " ســوگــنـــدهـــا نــوشــــتــم بــروی گلــــــبــرگ هــای زیـبـــــای گـــــل شــقــــایــق و حــــال بـــرای رسـیـــدن بــه جـــدایــــی اشکــــــم را بـــا یـــاد "تــــــو" مـــی ریــزم و عشـــــقــم را بــا یــاد شــــــقایــق پــرپــر مـــی کنــــــم تــا فــــرامــوش کنــــــم لـحظــــــه هــای بــا "تــــــو" بــــودن را....
ارسال توسط نــاهـــــیــد
مـغــــرورانــــه اشــــــك ریـخـتیـــم چــه مـغــــرورانــــه سـكــــوت كـــردیــــم چــه مـغــــرورانـــه التـمــــاس كـــردیــم چــه مـغــــرورانـــه از هــــــم گــــریــختیــــم غـــــرور هـــدیـــه شیــــــطــان بـــود و عـشــــق هــدیـــه خــــــداونــد؛ هــدیـــه شیــــــطــان را بـــه هــــم تــقـــــدیـم كــــردیــم هــدیــه خــــــداونــــد را از هــــــم پنــــــهــان كــــــردیــم
ارسال توسط نــاهـــــیــد
از نگاهت خواندم که چقدر دوستم داری ،
اشک از چشمانم ریخت و از چشمان خیسم فهمیدی که عاشقت هستم
حس کن آنچه در دلم میگذرد ، دلم مثل دلهای دیگر نیست که دلی را بشکند!
تو که باشی چرا دیگر به چشمهای دیگران نگاه کنم ، تو که مال من باشی چرا بخواهم از تو دل بکنم!
وقتی محبتهایت ، آن عشق بی پایانت به من زندگی میدهد چرا بخواهم زندگی ام را جز تو با کسی دیگر قسمت کنم ، چرا بخواهم قلبم را شلوغ کنم؟
همین که تو در قلبمی ، انگار یک دنیای عاشقانه در قلبم برپاست ، عشقت در قلبم بی انتهاست !
همین که تو در قلبمی بی نیازم از همه کس ، تو را میخواهم و یک کلام فقط تو را ، همین و بس!
دلم بسته به دلت ، هیچ راهی ندارد حتی اگر مرگ بخواهد مرا جدا کند از قلبت !
دیگر تمام شد ، تو در من حک شده ای، ای جان من ،تو همه چیز من شده ای!
از نگاهت خواندم که مرا میخواهی ، از آن نگاه شد که در قلب مهربانت گم شدم ، تا خواستم خودم را پیدا کنم اسیر شدم ، تا خواستم فرار کنم ، عاشقت شدم!
از نگاهت خواندم تو همانی که من میخواهم ، آنقدر پیش خود گفتم میخواهت ، که آخر سر تو شدی مال من ، شدی یار و عشق بی پایان من!
از نگاهت خواندم ، چند سطر از شعر زندگی را …
نگاهم کردی و خواندی آنچه چشمانم مرا دیوانه کرده است ، و آخر فهمیدی که قلبم تو را انتخاب کرده است!
چه انتخاب زیبایی بود ، از همان اول هم دلم به دنبال یکی مثل تو بود ، و اینک پیدا کرده ام تو را ، تویی که دیگر مثل و مانندی نداری، در قلبت جز من ، جایی برای کسی نداری!
.
ارسال توسط نــاهـــــیــد
نه شوقی برای ماندن ، نه حسی برای رفتن ،
نه اشکی برای ریختن ، نه قلبی برای تپیدن
نه فکر اینکه تنها میشوم ، نه یاد آنکه فراموش میشوم
بی آنکه روشن باشم ، خاموش شدم ، غنچه هم نبودم ، پرپر شدم
بی آنکه گناهی کرده باشم ، پر از گناه ، یخ بسته ام دیگر ای خدا…
تحملش سخت است اما صبر میکنم ، او که دیگر رفته است ، با غمها سر میکنم
شکست بال مرا برای پرواز ، سوزاند دلم را ، من مانده ام و یک عالمه نیاز
نه لحظه ای که آرام بمانم ، نه شبی که بی درد بخوابم !
نه آن روزی که دوباره او را ببینم ، نه امروزی که دارم از غم رفتنش میمیرم…
نه به آن روزی که با دیدنش دنیا لرزید ، نه به امروزی که با رفتنش دنیا دور سرم چرخید
پر از احساس اما بی حس ، لبریز از بی وفایی، خالی از محبت!
این همان نیمه گمشده من است ؟
پس یکی بیاید مرا پیدا کند ، یکی بیاید درد دلهای بی جواب مرا پاسخ دهد!
یکی بیاید به داد این دل برسد ، اینجا همیشه آفتابی نبوده ، هوای دلم ابری بوده
مینوشتم ، نمیخواند ، اگر نمی رفتم ، نمی ماند ، رفتم و او رفته بود ، همه چیز را شکسته بود، روی دیوار اتاق نوشته بود که خسته بود !
دلی را عاشق کنی و بعد خسته شوی ، محال است که به عشق وابسته شوی !
با عشق به جنون رسیدم ، همه چیز را به جان خریدم ، جانم به درد آمد و روحم در عذاب ، لعنت بر آن احساس ناب ، که دیگر از آن هیچ نمانده ، هیچکس هنوز آن شعر تلخ مرا نخوانده !
ارسال توسط نــاهـــــیــد
فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده ….
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم…
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…
تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی….
گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟
سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده …
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ﺑﺎ ﺗﻮ، ﻫﻤﻪ ﯼ ﺭﻧﮕﻬﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﺮﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﺎ ﺗﻮ، ﺁﻫﻮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﺮﺍ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻫﻤﺒﺎﺯﯼ ﻣﻦ ﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﻮ، ﮐﻮﻩ ﻫﺎ ﺣﺎﻣﯿﺎﻥ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﻣﻦ ﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﻮ، ﺯﻣﯿﻦ ﮔﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪ ﻭ ﺍﺑﺮ، ﺣﺮﯾﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﮔﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﯼ ﻣﻦ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻃﻨﺎﺏ ﮔﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﺎﺩﺭﻡ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﻩ ﻫﺎ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﯼ ﻣﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﺗﻮ، ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﺎ ﺗﻮ، ﺳﭙﯿﺪﻩ ﯼ ﻫﺮ ﺻﺒﺢ ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﻡ ﺑﻮﺳﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﻮ،ﻧﺴﯿﻢﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﮔﯿﺴﻮﺍﻧﻢ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﻮ، ﻣﻦ ﺑﺎ ﺑﻬﺎﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﯾﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ، ﻣﻦ ﺩﺭ ﻋﻄﺮ ﯾﺎﺱ ﻫﺎ ﭘﺨﺶ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﺑﺎ ﺗﻮ، ﻣﻦ ﺩﺭ ﺷﯿﺮﻩ ﯼ ﻫﺮ ﻧﺒﺎﺕ ﻣﯿﺠﻮﺷﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ، ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺷﮑﻮﻓﻪ ﻣﯽ ﺷﮑﻔﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ، ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻃﻠﻮﻉ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻧﻢ، ﺩﺭ ﻫﺮ ﺗﻨﺪﺭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺷﻮﻕ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ، ﺩﺭ ﺣﻠﻘﻮﻡ ﻣﺮﻏﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻏﻠﻐﻞ ﭼﺸﻤﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ، ﺩﺭ ﻧﺎﯼ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭﺍﻥ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ﮔــﺎﻫــــﯽ ﺑـﺎﯾــــﺪ ﺭﺩ ﺷــــﺪ ﺑـﺎﯾــــﺪ ﮔـﺬﺷـــﺖ ﮔــﺎﻫـــﯽ ﺑـﺎﯾــــﺪ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﻧـﯿـــﺎﺯ، ﻧﺨـــﻮﺍﺳـــﺖ ﮔــﺎﻫــــﯽ ﺑــﺎﯾـــﺪ ﮐــﻮﯾـــﺮ ﺷـــﺪ ﺑـﺎ ﻫــﻤـــﻪ ﯼ ﺗﺸــﻨﮕـــﯽ ﻣﻨــﺖ ﻫﯿـــﭻ ﺍﺑـــﺮﯼ ﺭﺍ ﻧـﮑﺸﯿـــﺪ ﮔــﺎﻫــــﯽ ﺑــــﺮﺍﯼ ﺑـــﻮﺩﻥ ﺑــﺎﯾــــﺪ ﻣــﺤــــﻮ ﺷـــﺪ ﺑـﺎﯾــــﺪ ﻧﯿــﺴـــﺖ ﺷــــﺪ ﮔــﺎﻫــــﯽﺑــــﺮﺍﯼ ﺑـــﻮﺩﻥ ﺑـﺎﯾــــﺪ ﻧﺒــــﻮﺩ ﮔــﺎﻫــــﯽﺑـﺎﯾــــﺪ ﺳﯿــﮕــﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﺑــﺮﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺭﻫﺴــﭙــــﺎﺭ ﮐــــﻮﭼـــﻪ ﻫـــﺎﯾـــﯽ ﺑــﺸـــﯽ ﮐـــﻪ ﺧﯿــﻠـــﯽ ﻭﻗﺘــــﻪﺭﻫــﮕـــﺬﺭﯼﺍﺯﺵ ﻋﺒـــﻮﺭ ﻧـﮑــــﺮﺩﻩ ﮔــﺎﻫــــﯽ ﺑـﺎﯾـــﺪ ﻧﺒــﺎﺷـــﯽ ﺗـﺎ ﻻﺍﻗــــﻞ ﯾــﻪ ﺟــﺎﯾــــﯽ ﺗــــﻮﯼ ﮔـــﻮﺷـــﻪ ﮐــﻨــــﺎﺭ ﺍﯾـــﻦ ﺷــﻬــــﺮ ﺩﻟــــﯽ ﺑــﺮﺍﺕ ﺗﻨــــﮓ ﺑــﺸــــﻪ…
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ﺩﻭستــــت ﺩﺍﺭﻡﻫــــﺎﺭﺍﻧـﮕــــﻪﻣـــﯽﺩﺍﺭﯼ ﺑــــﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯ ﻣﺒــــﺎﺩﺍ ﺩﻟــــﻢ ﺗﻨــــﮓ ﺷــــﺪﻩﻫــــﺎ ﺭﺍ، ﻋــــﺎﺷــﻘﺘـــﻢﻫــــﺎ ﺭﺍ… ﺍﯾــــﻦﺟﻤــﻠــــﻪﻫـــﺎﺭﺍﮐــــﻪ ﺍﺭﺯﺷــﻤﻨـــﺪﻧـــﺪﺍﻟــﮑـــﯽ ﺧــــﺮﺝ ﮐﺴــــﯽ ﻧــﻤـــﯽﮐــﻨــــﯽ! ﺑــﺎﯾـــﺪ ﺁﺩﻣــﺶ ﭘــﯿــــﺪﺍ ﺷــــﻮﺩ! ﺑـــﺎﯾـــﺪﻫــﻤــــﺎﻥﻟـﺤﻈــــﻪﺍﺯﺧـــﻮﺩﺕﻣــﻄﻤــــﺌﻦ ﺑــﺎﺷـــﯽﻭﺑــﺎﯾـــﺪﺑـــﺪﺍﻧــــﯽ ﮐــــﻪﻓــــﺮﺩﺍ،ﺍﺯﺍﻣــــﺮﻭﺯ ﮔــﻔﺘﻨــــﺶ ﭘﺸـﯿﻤــــﺎﻥ ﻧــﺨــــﻮﺍﻫــــﯽ ﺷــﺪ! ﺳِـﻨـــﺖ ﮐــــﻪ ﺑــﺎﻻ ﻣـــﯽﺭﻭﺩ ﮐــﻠــــﯽ ﺩﻭﺳــﺘـــﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﭘﯿــﺸــــﺖﻣــﺎﻧــــﺪﻩ،ﮐــﻠـــﯽﺩﻟــﻢﺗــﻨــــﮓﺷــــﺪﻩﻭ ﻋـــﺎﺷـﻘﺘـــﻢ ﻣــﺎﻧــــﺪﻩ ﮐــﻪ ﺧـــﺮﺝ ﮐــﺴــــﯽﻧﮑــــﺮﺩﻩﺍﯼﻭﺭﻭﯼ ﻫــــﻢﺗـﻠﻨﺒــــﺎﺭ ﺷــــﺪﻩﺍﻧــﺪ! ﻓــﺮﺻــﺖﻧــﺪﺍﺭﯼ ﺻــﻨــــﺪﻭﻗــــﺖﺭﺍﺧــــﺎﻟــــﯽ ﮐــﻨــــﯽ!. ﺻــﻨــــﺪﻭﻗـــﺖﺳﻨـــﮕﯿــــﻦ ﺷــــﺪﻩﻭﻧــﻤــــﯽﺗــﻮﺍﻧــــﯽ ﺑــــﺎ ﺧــــﻮﺩﺕ ﺑِـﮑﺸـــﯽﺍﺵ… ﺷــــﺮﻭﻉ ﻣــــﯽﮐﻨــــﯽ ﺑــﻪ ﺧـــﺮﺝ ﮐـــﺮﺩﻧــﺸــــﺎﻥ! ﺗـــﻮﯼﻣﯿــﻬﻤــــﺎﻧــﯽﺍﮔـــﺮ ﻧـﮕــــﺎﻫـــﺖﮐــــﺮﺩﺍﮔــــﺮ ﻧــﮕــــﺎﻫــــﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺷــﺘــــﯽ ﺗــــﻮﯼ ﺭﻗــــﺺ ﺍﮔــــﺮ ﭘــﺎﺑــﻪﭘــﺎﯾــﺖ ﺁﻣــــﺪ ﺍﮔــــﺮ ﻫـــﻮﺍﯾــــﺖ ﺭﺍﺩﺍﺷـــﺖﺍﮔــــﺮﺑــﺎﺗــــﻮ ﺗـــﺮﺍﻧــــﻪﺭﺍﺑــــﻪﺻــــﺪﺍﯼ ﺑــﻠﻨــــﺪ ﺧـــﻮﺍﻧــــﺪ…
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ﺍﻭﻟﯿــﻦ ﺭﻭﺯ ﺑـــﺎﺭﺍﻧــﯽﺭﺍ ﺑﻪ ﺧـــﺎﻃــــﺮ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﻏـــﺎﻓﻠـــﮕﯿﺮ ﺷـــﺪﯾــﻢ ﭼﺘـــــﺮ ﻧــﺪﺍﺷﺘﯿـــــﻢ ﺧﻨــــﺪﯾـــﺪﯾﻢ ﺩﻭﯾــــﺪﯾـــﻢ ﻭ ﺑــﻪ ﺷــﺎﻻﭖ ﻭ ﺷﻠـــﻮﭖ ﻫــﺎﯼ ﮔــﻞ ﺁﻟـــﻮﺩ ﻋـﺸـﻖ ﻭﺭﺯﯾـــﺪﯾــﻢ… ﺩﻭﻣﯿــﻦ ﺭﻭﺯ ﺑــﺎﺭﺍﻧــﯽ ﭼﻄــﻮﺭ؟ ﭘﯿـــﺶ ﺑﯿـﻨﯿــﺶ ﺭﺍ ﮐــﺮﺩﻩ ﺑــﻮﺩﯼ ﭼﺘـــﺮ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑــﻮﺩﯼ ﻣــــﻦ ﻏـــﺎﻓـﻠﮕـــﯿﺮ ﺷـــﺪﻡ ﺳﻌـــﯽ ﻣـــﯽ ﮐـــﺮﺩﯼ ﻣــﻦ ﺧﯿــﺲ ﻧﺸـــﻮﻡ ﻭ ﺷـــﺎﻧـــﻪ ﺳــﻤــﺖ ﭼـــﭗ ﺗــﻮ ﮐــﺎﻣــﻼ ﺧﯿــﺲ ﺑـــﻮﺩ… ﺳــﻮﻣﯿــﻦ ﺭﻭﺯ ﭼﻄــﻮﺭ؟ ﮔﻔﺘـــﯽ ﺳـــﺮﺕ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨـــﺪ ﺣـــﻮﺻــﻠـﻪ ﻧـــﺪﺍﺷﺘـــﯽ ﺳـــﺮﻣــﺎ ﺑﺨــﻮﺭﯼ ﭼﺘـــﺮ ﺭﺍ ﮐـــﺎﻣــﻼ ﺑــﺎﻻﯼ ﺳـــﺮ ﺧـــﻮﺩﺕ ﮔــﺮﻓﺘــﯽ ﻭ ﺷــﺎﻧـــﻪ ﺭﺍﺳــﺖ ﻣـــﻦ ﮐــﺎﻣــﻼ ﺧـــﯿﺲ ﺷــﺪ… ﭼﻨـــﺪ ﺭﻭﺯ ﭘـﯿــﺶ ﺭﺍ ﭼــﻄﻮﺭ؟ ﺑــــﻪﺧــﺎﻃــﺮﺩﺍﺭﯼ؟ ﮐـﻪ ﺑـــﺎ ﯾــﮏ ﭼﺘــﺮ ﺍﺿــﺎﻓـــﻪ ﺁﻣــﺪﻩ ﺑـــﻮﺩﯼ؟ ﻭﻣﺠﺒــﻮﺭﺑـــﻮﺩﯾـــﻢﺑــﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑـــﻪﭘﯿــﻦﻫـــﺎﯼ ﭼﺘـــﺮ ﺗــﻮﯼ ﭼــﺸــﻢ ﻭ ﭼــﺎﻟـﻤـﺎﻥ ﻧــﺮﻭﺩ ﺩﻭ ﻗـــﺪﻡ ﺍﺯ ﻫــﻢ ﺩﻭﺭﺗـــﺮ ﺑـــﺮﻭﯾــﻢ… ﻓــــﺮﺩﺍ ﺩﯾــﮕـﺮ ﺑـــﺮﺍﯼ ﻗــﺪﻡ ﺯﺩﻥ ﻧــﻤـــﯽ ﺁﯾــﻢ ﺗﻨﻬــــﺎ "ﺑـــــــــــــــــــــــــــــﺮﻭ"…
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ﻭﻗﺘـــﯽ ﮐــﻪ ﺩﯾﮕـــﺮ ﻧﺒــــﻮﺩ ، ﻣــــﻦ ﺑــﻪ ﺑــﻮﺩﻧــﺶ ﻧـﯿــــﺎﺯﻣﻨـــﺪ ﺷــﺪﻡ. ﻭﻗﺘـــﯽ ﮐـﻪ ﺩﯾﮕـــﺮ ﺭﻓــــﺖ ، ﻣـــﻦ ﺩﺭ ﺍﻧﺘــﻈـــﺎﺭ ﺁﻣــﺪﻧــﺶ ﻧﺸـﺴﺘــﻢ. ﻭﻗﺘـــﯽﮐــﻪﺩﯾﮕـــﺮﻧـﻤــﯽﺗــــﻮﺍﻧـﺴــﺖﻣــــﺮﺍ "ﺩﻭﺳــــــــــﺖ" ﺑــﺪﺍﺭﺩ ، ﻣــﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ "ﺩﻭﺳــــــــﺖ" ﺩﺍﺷـﺘــــﻢ. ﻭﻗﺘـــﯽ ﮐــﻪ ﺍﻭ ﺗـﻤــﺎﻡ ﮐــﺮﺩ ، ﻣــﻦ ﺷـــﺮﻭﻉ ﮐــــﺮﺩﻡ. ﻭﻗﺘـــﯽ ﺍﻭ ﺗــﻤـــﺎﻡ ﺷـــﺪ ، ﻣـــﻦ ﺁﻏــﺎﺯ ﺷـــﺪﻡ. ﻭ ﭼـــﻪ ﺳـﺨــﺖ ﺍﺳــﺖ "ﺗﻨــــﻬــــﺎ" ﻣﺘــﻮﻟـــﺪ ﺷـــﺪﻥ ، ﻣﺜــﻞ "ﺗﻨــــﻬــــﺎ" ﺯﻧــﺪﮔـــﯽ ﮐـــﺮﺩﻥ ﻣﺜــــﻞ "ﺗﻨــــﻬــــﺎ" "ﻣــــﺮﺩﻥ"… ((((((ﺩﮐﺘﺮ ﺷﺮﯾﻌﺘﯽ))))))
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ﻣﺪﺕﺯﯾﺎﺩﯼﺍﺯﺯﻣﺎﻥﺍﺯﺩﻭﺍﺟﺸﺎﻥ ﻣﯽﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻃﺒﻖ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﺮﺍﺯﻭﻧﺸﯿﺐﻫﺎﯼﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ. ﯾﮏﺭﻭﺯﺯﻥﮐﻪﺍﺯﺳﺎﻋﺖﻫﺎﯼﺯﯾﺎﺩ ﮐﺎﺭ ﺷﻮﻫﺮﻋﺼﺒﺎﻧﯽﺑﻮﺩﻭ ﻫﻤﻪﭼﯿﺰﺭﺍﺍﺯ ﻫﻢﭘﺎﺷﯿﺪﻩﻣﯽﺩﯾﺪ،ﺯﺑﺎﻥﺑﻪﺷﮑﺎﯾﺖ ﮔﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺷﺪ. ﻣﺮﺩﭘﺲﺍﺯﯾﮏﻫﻔﺘﻪﺳﮑﻮﺕ ﻫﻤﺴﺮﺵ،ﺑﺎ ﮐﺎﻏﺬ ﻭﻗﻠﻤﯽﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻃﺮﻑﺍﻭ ﺭﻓﺖﻭ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩﮐﺮﺩ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍﮐﻪﺑﺎﻋﺚﺁﺯﺍﺭﺷﺎﻥﻣﯽﺷﻮﺩﺭﺍ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪﻭﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩﺁﻥﻫﺎ ﺑﺤﺚﻭ ﺗﺒﺎﺩﻝ ﻧﻈﺮ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻥﮐﻪﮔﻠﻪﻫﺎﯼﺑﺴﯿﺎﺭﯼﺩﺍﺷﺖﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪﺳﺮﺧﻮﺩﺭﺍﺑﻠﻨﺪﮐﻨﺪ،ﺷﺮﻭﻉﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ. ﻣﺮﺩﭘﺲﺍﺯﻧﮕﺎﻫﯽﻋﻤﯿﻖﻭﻃﻮﻻﻧﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮ، ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺮﺩ. ﯾﮏﺭﺑﻊﺑﻌﺪﺑﺎﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪﯾﮑﺪﯾﮕﺮﮐﺎﻏﺬﻫﺎﺭﺍﺭﺩﻭﺑﺪﻝ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﻣﺮﺩﺑﻪﺯﻥ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻭ ﮐﺎﻏﺬﻟﺒﺮﯾﺰ ﺍﺯﺷﮑﺎﯾﺖ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﺎﻧﺪ… ﺍﻣﺎﺯﻥﺑﺎﺩﯾﺪﻥ ﮐﺎﻏﺬﺷﻮﻫﺮ،ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺯﺩﻩﺷﺪﻭﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖﮐﺎﻏﺬﺧﻮﺩﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵﺩﺭﻫﺮ ﺩﻭﺻﻔﺤﻪﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ: "ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻋﺰﯾﺰﻡ"
تاریخ: سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:متن عاشقانه,متن ادبی,داستان عاشقانه,داستانک,داستان کوتاه,داستان ادبی,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ﻭﻗﺘﻲ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ ﺩﺭﻫﺎﻱ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﻳﺶ ﮔﺸﻮﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﺑﻲ ﺭﻳﺎ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺗﺰﻭﻳﺮ ﺑﺎ ﺁﻏﻮﺷﻲ ﺑﺎﺯ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﺶ ﺷﺪﻡ ﻏﺮﻳﺒﻪ ﺍﻱ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻓﺮﺳﻨﮓ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻭﺭ ﺑﻮﺩ. ﺍﻭ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎﻳﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺳﻨﮕﺪﻟﻲ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎﻱ ﺩﺭﺧﺖ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ ﺑﻲ ﺁﻧﮑﻪ ﺣﺘﻲ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﺷﺮﻡ ﮐﻨﺪ. ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﻴﻠﮕﻮﻧﺶ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮔﺮ ﺑﻲ ﻭﻓﺎﻳﻲ ﻫﺎﻳﺶ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﻱ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺷﻨﻴﺪ. ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻭ ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺘﻢ ﺣﺘﻲ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻭ ﺁﺏ ﭼﺸﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﻱ ﻧﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻫﺎﻳﺶ ﻧﺒﺴﺘﻴﻢ. ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﻴﺪ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺭﻧﮕﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻣﺎ ﻧﺒﻮﺩ. ﺍﻭ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﮔﺮﺩﺑﺎﺩ ﻭﺯﻳﺪ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ ﻭ ﺷﮑﻮﻓﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﭘﺮﺍﮐﻨﺪ. ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺪ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺗﺮ ﺭﻭﺩ.ﺍﻣﺎ... ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﻃﻮﻓﺎﻧﻬﺎ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﮔﺮﺩﺑﺎﺩﻫﺎﻱ ﺗﻠﺦ ﺁﻣﺪ. ﺗﻠﺨﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺻﺪﺍﻱ ﻗﺪﻡ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﻱ ﺑﺮﮔﻬﺎﻱ ﺧﺸﮏ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﻭ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﻣﻲ ﺷﺪ ﺷﻨﻴﺪﻡ. ﺍﻭ ﺭﻓﺖ.ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻧﻬﺎﻝ ﻫﺎ ﻭ ﺑﻮﺗﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺪ ﺑﻬﺎﺭﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺜﻞ ﺑﻬﺎﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺪ ﺷﮑﻔﺘﻦ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻳﻢ... ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ... .....
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻓﺘﺮ ﺳﻔﯿﺪ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﭼﻨﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺯ ﮔﻮﯾﺪ. ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺍ ﺷﮑﺴﺘﯽ ؟ ﭼﺮﺍ؟ ﺍﺷﻌﺎﺭﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺳﺮﻭﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻣﺠﻨﻮﻧﯽ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻭ ﻣﻈﻠﻮﻣﯿﺖ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﮐﻨﺪ. ﭼﺮﺍ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ ؟ ﭼﺮﺍ ؟ ﭼﻬﺮﻩ ﭘﺎﮎ ﻭ ﻣﻌﺼﻮﻣﺖ ﺭﺍ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻭﺭﻕ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﻧﮕﺎﺷﺘﻢ. ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻣﻦ ؟ ﭼﺮﺍ ؟ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﭼﯿﺪﻡ.ﺧﻮﺷﺒﻮ ﺗﺮﯾﻦ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﺳﺮﺥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﺭﯾﺨﺘﻢ. ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺪ؟ ﭼﺮﺍ؟ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ؟ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ؟
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻫﺎ ﺩﺭﮎ ﻧﺎﺩﺭﺳﺘﯽ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﻋﺸﻖ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﻋﺸﻖ ﺭﻭ ﻋﺸﻖ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯿﻢ. ﻋﺸﻖ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ ﺑﯿﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮ ﯾﮏ ﺟﻮﺷﺶ ﮐﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭘﯿﻮﻧﺪﯼ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎﯾﯽ، ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﭘﯿﻮﻧﺪﯼ ﺧﻮﺩ ﺁﮔﺎﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺑﺼﯿﺮﺕ ﺭﻭﺷﻦ ﻭ ﺯﻻﻝ، ﻋﺸﻖ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻏﺮﯾﺰﻩ ﺁﺏ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﺍﺯ ﻏﺮﯾﺰﻩ ﺳﺮ ﺯﻧﺪ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺳﺖ، ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﺯ ﺭﻭﺡ ﻃﻠﻮﻉ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺗﺎ ﻫﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﺭﻭﺡ ﺍﺭﺗﻔﺎﻉ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻤﮕﺎﻡ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺍﻭﺝ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ،[[[[متن کامل را در ادامه مطلب بخونید]]]]
ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﺩﻟﻢ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﻳﺎ ﺍﻭﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﭙﺮﺩﻡ. ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﻋﺸﻘﻢ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﻳﺎ ﻣﻌﺸﻮﻗﻢ. ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻲ ﺟﺎ ﻛﺮﺩﻡ ﻳﺎ ﺑﻲ ﺟﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﻟﻴﺎﻗﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻳﺎ ﺍﻭ ﻻﻳﻖ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ. ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺣﻖ ﻋﺸﻘﻤﺎﻥ ﺧﻴﺎﻧﺖ ﻛﺮﺩﻡ ﻳﺎ ﺍﻭ.ﺍﻭ ﻗﺪﺭ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ ﻳﺎ ﻣﻦ. ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﺎ ﻛﺮﺩ ﻳﺎ ﻣﺎ ﺧﻮﺩ ﻗﺴﻤﺖ ﺭﺍ ﺭﻗﻢ ﺯﺩﻳﻢ. ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻭﻗﺘﻴﻜﻪ ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻦ ﺳﻬﻞ ﺍﺳﺖ، ﺩﻝ ﻛﻨﺪﻥ ﺁﺳﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ. ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﻝ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺒﺮﻳﻢ ﻳﺎ ﺩﻧﻴﺎﺭﻭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺩﻝ ﺑﻜﻨﻴﻢ. ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﺑﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﻳﺎ ﺑﻲ ﺍﻭ. ﺗﺤﻤﻞ ﺟﺎﻱ ﺧﺎﻟﻴﺶ ﺗﻮﻱ ﺗﻚ ﺗﻚ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﻳﺎ... ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﺷﻜﺴﺘﻦ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﻳﺎ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺻﺪﺍﻱ ﺷﻜﺴﺘﻦ ﻗﻠﺒﻢ. ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺁﻣﻮﺧﺘﻲ ﻳﺎ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﻧﻔﺮﺕ ﺭﺍ ﻳﺎﺩﻡ ﺑﺪﻫﻲ. ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﻛﻪ ﺑﮕﻮﻳﻢ:ﭼﺮﺍ ﺁﻣﺪﻱ؟ ﻳﺎ ﺑﭙﺮﺳﻢ ﻛﻪ؟ ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺘﻲ؟ ﻣﻦ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ ﮔﺬﺷﺖ... ﺭﻭﺯﻫﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﺎﺩﮔﺎﺭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻳﮏ ﻗﻠﺐ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺮﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪ. ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻋﺎﺷﻘﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎﻱ ﺗﻨﻬﺎﻳﻢ ، ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺍﻳﻨﮏ ﺩﻟﻢ ﻫﻮﺍﻱ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ... ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﻱ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ! ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺁﻥ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺖ ، ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﮔﻮﻧﻪ ﺯﻳﺒﺎﻳﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ... ﮐﺎﺵ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻋﺎﺷﻘﻲ ﻣﺎﻥ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﻲ ﺷﺪ ، ﮐﺎﺵ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺁﻥ ﺻﺪﺍﻳﻲ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻴﺪﺍﺩ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﻡ... ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﻗﺸﻨﮕﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻋﺰﻳﺰﻡ... ﺗﻮ ﺭﻓﺘﻲ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﻨﺪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﮐﻪ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻲ... ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﻳﺎﺩ ﺁﻥ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ.... ﺩﻟﻢ ﺑﺪﺟﻮﺭ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻮ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻋﺰﻳﺰﻡ.... ﺑﺮﮔﺮﺩ!ﺑﻴﺎ ﺗﺎ ﻓﺼﻪ ﻧﻴﻤﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﻴﺮﻳﻨﻲ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺑﺮﺳﺎﻧﻴﻢ... ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺗﺎ ﻗﺼﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﭘﺎﻳﺎﻧﺶ ﺗﻠﺦ ﻭ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﻴﺰ ﻧﺒﺎﺷﺪ! ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﻱ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ... ﭼﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺘﻲ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻗﺪﻡ ﻣﻴﺰﺩﻱ ، ﭼﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺧﻮﺩ ﻣﻲ ﻓﺸﺮﺩﻱ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻲ ﮔﻔﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻲ ﺩﺍﺭﻱ! ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺘﻲ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻡ؟ ﺗﻮ ﺭﻓﺘﻲ ﻭ ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎﻱ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﺑﻲ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺗﻠﺦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ... ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﻱ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﻮﺩ.... ﺩﻟﻢ ﺑﺪﺟﻮﺭ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻮ ، ﺑﺮﺍﻱ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﺖ ، ﺩﺭﺩ ﺩﻟﻬﺎﻳﺖ ، ﺻﺪﺍﻱ ﮔﺮﻳﻪ ﻫﺎﻳﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.. ﻋﺰﻳﺰﻡ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺟﺎﻥ ﺑﮕﻴﺮﻡ ﻭ ﻣﻨﻲ ﮐﻪ ﺍﻳﻨﮏ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﻡ ﻧﻔﺲ ﺑﮕﻴﺮﻡ.... ﺑﺎ ﺁﻣﺪﻧﺖ ﻣﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﮐﻦ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﮐﻦ ﺗﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻭ ﺁﻥ ﻋﺸﻖ ﭘﺎﮐﺖ ﺑﻨﻮﻳﺴﻢ... ﻋﺰﻳﺰﻡ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺟﺎﻥ ﺑﮕﻴﺮﻡ ﻭ ﻣﻨﻲ ﮐﻪ ﺍﻳﻨﮏ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﻡ ﻧﻔﺲ ﺑﮕﻴﺮﻡ...
تاریخ: سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:روزهای خوب باهم بودنمان گذشت,متن عشقولانه,متن زیبای ادبی,متن عاشقانه,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب